کد مطلب:149481 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:126

اصول اجتماعی و برابری اسلامی
داستان جون مولی ابی ذر (نفس المهموم، ص 155): فوقف علیه الحسین علیه السلام و قال: اللهم بیض وجهه، و طیب ریحه، و احشره مع الابرار، و عرف بینه و بین محمد و اله. [1]

داستان جوان ترك (نفس المهموم، ص 156).

15. زمینه ی تبلیغ پس از شهادت شهدا و وقوع فاجعه و خاموش شدن احساسات كینه توزانه و طمعكارانه و جانشین شدن احساسات رقت انگیز و پیدایش جنبه ی مظلومیت و حق به جانبی طبعا بیشتر فراهم شد و در حقیقت مرحله ی بهره برداری از یك طرف و معرفی حقیقت آنچه بوده و دریدن پرده های تاریكی كه تبلیغات دروغین ایجاد كرده بود [از طرف دیگر] از بعد از شهادت ابا عبدالله به وسیله ی اهل بیت مكرمش انجام یافت. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «ان الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت» [2] علت این است كه در غوغای فتنه، انسان در آن غرق است و وقتی كه انسان در داخل جریان باشد نمی تواند درست ببیند؛ از كنار بهتر می توان دید. این است كه زمینه ی روشن كردن اذهان طبعا بعد از ختم جریان بهتر فراهم است و لهذا نقش عمده ی تبلیغات بر عهده ی اهل بیت و اسیران است.

اینجا ذكر دو مقدمه لازم است:

الف. از نظر منطق روایات و طبق اعتقاد خاص ما به جنبه ی مافوق بشری، یعنی جنبه ی ارتباط و اتصال امام به عالم مافوق بشری، تمام كارهای امام حسین حساب شده و از روی پیش بینی بوده، تصادف و اشتباه در آنها وجود ندارد. لهذا مسأله ی همراه آوردن زنان و كودكان با خود در سفری پرخطر كه در همان وقت عقلایی كه بر محور حفظ جان ابا عبدالله و اهل بیتش قضاوت می كردند این كار را جایز نمی شمردند، و حتی پس از شنیدن خبر قتل مسلم و قطعی و مسلم شدن سرنوشت، باز هم لااقل این كار را نمی كند كه اهل بیت را به مدینه برگرداند [این مسأله یك كار حساب شده است.]

در روایات هم آمده است كه در عالم رؤیا پیغمبر [به امام حسین] فرمود: «ان الله


شاء ان یراك قتیلا، و ان الله شاء ان یراهن سبایا» [3] البته مقصودی كه در آن زمان می فهمیده اند اراده ی تشریعی بوده نه اراده ی تكوینی. مقصود از اراده ی تكوینی، قضا و قدر حتمی الهی است و مقصود از اراده ی تشریعی، مصلحت و رضای الهی است، مثل «یزید الله بكم الیسر و لا یرید بكم العسر» [4] .

نتیجه این است كه طبق منطق روایات، حمل اهل بیت و زنان و كودكان بر اساس یك مصلحت بوده كه امثال ابن عباس نمی توانسته اند درك كنند.

ب. مقدمه ی دوم این است كه زن در تاریخ سه گونه نقش داشته و یا می توانسته است داشته باشد. یكی اینكه شی بوده و گرانبها و در نتیجه منفی محض و در ردیف قاصران بوده، بی نقشی بوده در ردیف اشیاء گرانبها، و آن همان منطق كنج خانه و خدمت به مردم و زاییدن و شیر دادن [است] بدون آنكه استعدادهای روحی او رشد كند، بدون اینكه تعلیم و تربیت واقعی بیابد و شخصیت پیدا كند؛ هر چه دست و پا شكسته تر بهتر و گرانبهاتر، هر چه بی زیان تر بهتر و گرانبهاتر، هر چه بی خبرتر گرانبهاتر و بهتر، و هر چه بی اراده تر بهتر، هر چه ناآگاه تر بهتر، هر چه اسیرتر و مسلوب الاراده تر بهتر، و هر چه منفعلتر و بی هنرتر بهتر؛ یعنی از سه اصلی كه شخصیت انسانی انسان را تشكیل می دهد (آگاهی، آزادی، خلاقیت) هر چه نداشته باشد بهتر. ولی در این نقش، زن ملعبه ی فرد مرد هست اما ملعبه ی جامعه ی مردان نیست.

نقش دوم این است كه اساسا تفاوت مرد و زن را ندیده بگیریم و هر گونه حریم را كه احترام زن بسته به اوست برداریم و زن را مورد دستمالی و بهره برداری كامل قرار دهیم، فاصله و حریم را بكلی از میان ببریم. در این نقش، زن شخص بوده و عامل تاریخ امام بی بها و نقشش بیشتر در جهت فساد تاریخ بوده است. به عبارت دیگر زن در آن نقش تا حدی عزیز و محبوب و گرانبها بود اما ضعیف، یك ضعیف گرانبها و یك «شی» گرانبها. و در نقش دوم یك «شخص» بود اما شخص بی بها.

نقش سوم و یا مكتب سوم آن است كه «شخص گرانبها» باشد و آن به دو چیز وابسته است: یكی رشد استعدادهای خاص انسانی یعنی علم، اراده، قدرت ابتكار و خلاقیت، و دیگر دوری از ابتذال و مورد بهره گیری مرد بودن. پس رشد استعدادها در


عین نگه داشتن حریم. در این مكتب، حریم و نه محبوسیت و نه اختلاط.

از این رو یك تاریخ ممكن است مذكر محض باشد و تاریخ دیگر ممكن است مختلط باشد و به واسطه ی اختلاط پلید باشد، و یك تاریخ دیگر ممكن است مذكر مؤنث باشد اما به این نحو كه مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش. پس گاهی زن عامل مؤثر در تاریخ نیست، گاهی عامل است اما مختلط و در حقیقت بازیچه ی مرد، و گاهی عامل است اما در مدار خودش.

زن در تاریخ مذهبی طبق تلقی قرآن كریم عامل مؤثر بوده است؛ یعنی تاریخ مذهبی قرآنی مذكر مؤنث است، یعنی انسانی است، اما با حفظ مدارهای خاص به هر یك؛ به عبارت دیگر «مذنث» است، زوج است.

در ورقه های «زن در قرآن» [5] در این باره بحث كرده ایم.

حادثه ی كربلا نیز یك تاریخ «انسانی» است یعنی تاریخ زوج است نه فرد، «مذنث» است نه مذكر و نه مؤنث، مذكر و مؤنث است نه مذكر محض. به عقیده ی ما زن تا آنجا كه فقط نقش و وسیله ی عشقبازی و چشم چرانی را [دارد] و نقش خود را در آرایش و در حقیقت رونق بخشیدن به محفل مرد - آنهم عموم مردان - می بیند، هرگز نقش مستقل و مؤثری در تاریخ ندارد.

البته ما نقش اساسی تأثیر غیرمستقیم زن را در تاریخ منكر نیستیم كه گفته اند زن مرد را می سازد اعم از فرزند و شوهر، و مرد تاریخ را. بحث ما در نقش مستقیم است. قرآن به موازات مردان قدیس و صدیق، از زنان قدیسه و صدیقه ای یاد می كند كه در حد مردان صدیق بلكه بالاتر مقام ملكوتی داشته اند. زكریا از مریم در شگفت می ماند. همسر آدم، ساره، هاجر، آسیه، مادر موسی، خواهر موسی، مریم، حضرت زهرا (كوثر) زنان قدیسه قرآنند. خدیجه خود قدیسه تاریخ اسلام است.

قرآن از مؤمنین و مؤمنات، مهاجرین و مهاجرات، قانتین و قانتات، صادقین و صادقات، صالحین و صالحات و... یاد كرده است.

در بعضی آئینها زن فقط عنصر فریب و گناه است و از آنجا شروع می شود كه شیطان از طریق حوا بر آدم مسلط می شود و این فلسفه را می رساند كه شیطان زن را فریب می دهد و زن مرد را، ولی قرآن این منطق را قبول ندارد.


16. در خطبه ی زینب (علیهاالسلام) مجموعا چند قسمت است:

الف. ملامت:

یا اهل الكوفة، یا اهل الختل و الغدر و الخذل! الا فلا رقأت العبرة و لا هدأت الزفرة، انما مثلكم... هل فیكم الا الصلف و العجب... [6] .

ب. آگاه ساختن آنها به اشتباهشان:

فابكوا فانكم احریاء بالبكاء، فقد ابلیتم بعارها و منیتم بشنارها، و لن ترحضوا ابدا، و انی ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سید شباب اهل الجنة و ملاذ حربكم و معاذ حزبكم و مقر سلمكم و اسی كلمكم و مفزع نازلتكم و المرجع الیه عند مقاتلتكم و مدرة حججكم و منار محجتكم. [7] .

ج. تحریك عواطف كه با پیغمبر چه كردید:

ویلكم اتدرون ای كبد لرسول الله فریتم، و ای عهد نكثتم، و ای كریمة له ابرزتم، و ای حرمة له هتكتم، و ای دم له سفكتم. [8] .

عظمت فوق العاده ی این كار:


لقد جئتم شیئا ادا تكاد السموات یتفطرن منه [9] ...

د. انتقام الهی:

فلا یستخفنكم المهل فانه عزوجل لا یحفزه البدار و لا یخشی علیه فوت الثار، كلا ان ربك لنا و لهم لبالمرصاد. [10] .

17. در بحث «تبلیغ» گفته ایم كه موفقیت یك پیام چند شرط دارد: غنای محتوای خود پیام، استخدام وسائل مشروع و پرهیز از وسائل ضد، استفاده از متد صحیح، شخصیت حامل پیام.

بحث ما فعلا درباره ی دو مطلب است: یكی بحث كلی درباره ی شرایط حامل پیام، دیگر بحثی شخصی درباره ی تأثیر شخصیت اهل بیت در تبلیغشان، كه البته تبلیغشان دو جنبه دارد، یكی اینكه اسلام را شناساندند، دیگر اینكه مردم را به ماهیت اوضاع آگاه ساختند.

راجع به قسمت دوم باید دید چه زمینه ای ساخته بودند، چه پرده ای بر روی اوضاع كشیده بودند و چگونه بودند و چگونه می خواستند وانمود كنند و چگونه اهل بیت این پرده ی نفاق را دریدند. پسر زیاد در مجلس خودش خطاب به حضرت زینب می گوید: «الحمد لله الذی قتلكم و فضحكم و اكذب احدوثتكم» و از جمله ی «اكذب احدوثتكم» كاملا پیداست كه می خواهد بگوید ببینید! بهترین دلیل بر اینكه حكومت، به حق باید دست ما باشد و سخنان شما ناحق بود این است كه خداوند شما را مغلوب كرد. این منطق، منطق كسانی است كه همیشه وضع موجود را بهترین وضع و دلیل آن را امضای خدا می دانند كه اگر بد می بود كه خدا خودش آن را از بین می برد، چون هست پس درست است و باید باشد، رابطه ای است میان هست و باید باشد، چون هست پس باید باشد و خوب است [11] آنچنانكه در جاهلیت می گفتند: انطعم من لو یشاء الله


اطعمه [12] و یا آنچنانكه آیه ی كریمه ی «تؤتی الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء» [13] را این طور تفسیر و تعبیر می كنند و این یك مغالطه ی عظیمی است.

اما زینب جواب می دهد:

الحمد لله الذی اكرمنا بنبیه محمد و طهرنا من الرجس تطهیرا، انما یفتضح الفاسق و یكذب الفاجر و هو غیرنا و الحمد لله. [14] .

ابن زیاد گفت: كیف رایت صنع الله باخیك؟ قالت:

كتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم، و سیجمع الله بینك و بینهم، فانظر لمن یكون الفلج، هبلتك امك یا ابن مرجانة... فغضب ابن زیاد و استشاط

[15] .

وقتی كه علی بن الحسین عرضه می شود بر پسر زیاد، [ابن زیاد] می گوید: من انت؟ فقال: انا علی بن الحسین. فقال:الیس قد قتل الله علی بن الحسین؟ فقال له علی علیه السلام: قد كان لی اخ یسمی علیا قتله الناس. فقال له ابن زیاد: بل الله قتله. فقال علی بن الحسین: الله یتوفی الانفس حین موتها... فغضب ابن زیاد فقال: و بك جرأة لجوابی و فیك بقیة للرد علی! اذهبوا به فاضربوا عنقه... [16] .


از مجموع روشن می شود كه پسر زیاد می خواست منطق جبرگرایی در عین عدل گرایی را پشتوانه ی كار خود قرار دهد.

هر جریانی بالأخره به یك فلسفه ای برای پشتیبانی و حمایت احتیاج دارد. جنگ تبلیغاتی آنجاست كه فلسفه ها با هم می جنگند.

اهل بیت پیغمبر یكی از آثار وجودیشان این بود كه نگذاشتند فلسفه ی اقناعی دشمن پا بگیرد.

كار دیگرشان این بود كه از نزدیك به وسیله ی خود دشمن توانستند با مردم تماس بگیرند، در صورتی كه قبلا آحاد و افراد جرأت تماس نداشتند. زینب از تریبون دشمن استفاده كرد. استفاده از تریبون دشمن در حقیقت جنگ را تا خانه ی دشمن كشیدن است.

استفاده ی [اهل بیت امام] از فرصت برای معرفی شخصیت واقعی خود كه كوفه را تبدیل كردند به پایگاه انقلاب. همان مردم گفتند: كهولهم خیر الكهول و شبابهم.. [17] .

مجموعا كوفه و شام و بین راه. قبل از رفتن آنها و بعد از رفتن آنها دو جور بود. انقلاب كوفه آنچنان شد كه توابین را به وجود آورد و بعد همین كوفه علیه شام و ابن زیاد قیام كرد و ابن زیاد در جنگ با همین كوفیان كشته شد، و [در] شام اثرش آن است كه در مسجد اموی ظاهر گشت.

اینكه یزید روزهای آخر روش خود را عوض كرد علامت این بود كه مغلوب شده بود و اینكه دستور داد [اهل بیت امام] مكرما و محترما به مدینه بازگردند به همین جهت بود. اینكه در قیام حره دستور داد مخصوصا متعرض علی بن الحسین نشوند به همین جهت بود.



[1] [حسين عليه السلام بالاي سر او ايستاد و گفت: خداوندا صورتش را سپيد كن، و بويش را خوش گردان، و با نيكوكاران محشورش بدار، و ميان او و محمد و آل محمد آشنايي برقرار فرما.].

[2] نهج البلاغه، خطبه ي 91: [شأن فتنه ها اين است كه چون رو آورند حق را مشتبه سازند، و چون برطرف شوند بيداري آورند.].

[3] [همانا خداوند خواسته است كه تو را كشته و خانواده ي تو را اسير ببيند.].

[4] بقره / 185 [خداوند راحتي و آسايش شما را خواسته و زحمت و سختي شما را نخواسته است.].

[5] [مطالب اين ورقه ها در سلسله يادداشتها به چاپ خواهد رسيد.].

[6] [اي كوفيان! اي حيله گران و دغلبازاني كه به هنگام ياري دست باز مي داريد! هان كه اشكتان خشك و آهتان سر مباد. داستان شما به كسي ماند... آيا جز چاپلوسي و خودبيني و... در ميان شما چيزي هست؟].

[7] [پس بگرييد كه سزاوار گريه ايد. راستي كه شما به عار اين كار گرفتار آمديد و به ننگ آن مبتلا گشتيد و هرگز اين لكه ي ننگ را نتوانيد شست. و كجا مي توانيد ننگ كشتن زاده ي ختم نبوت و معدن رسالت، و سرور جوانان بهشتي و پشتيبان جنگتان و جايگاه سلامتي خود و طبيب زخمهايتان و پناه مشكلاتتان و بيانگر حجتتان و مشعلگاه راهتان را بشوييد؟!].

[8] [واي بر شما! مي دانيد چه جگري از رسول خدا بريديد؟ و چه پيماني شكستيد؟ و چه دختراني از او در معرض ديد آورديد؟ و چه حرمتي از او دريديد؟ و چه خوني از او ريختيد؟].

[9] [راستي كه كار ناپسندي كرديد كه نزديك است آسمانها از شدت آن بشكافد.].

[10] [پس اين مهلت الهي شما را سبكسار نسازد كه عجله و شتاب، خدا را به شتاب نيندازد و بيم از دست رفتن انتقام بر خدا نرود، هرگز، كه خداوند در كمين ما و آنها نشسته است.].

[11] به عبارت ديگر جبرگرايي در عين عدل گرايي، آنچنانكه مرجئه كردند.

[12] يس / 47 [آيا به كسي خوراك دهيم كه اگر خدا مي خواست خوراكش مي داد؟].

[13] آل عمران / 26. [حكومت را به هر كه خواهي مي دهي، و از هر كه خواهي مي ستاني، و هر كه را خواهي عزت مي بخشي، و هر كه را خواهي خوار و ذليل مي سازي.].

[14] [سپاس خدايي را كه ما را به پيامبرش محمد گرامي داشت، و از هر گونه پليدي به خوبي پاك ساخت. جز اين نيست كه فاسق رسوا مي شود و فاجر دروغ مي گويد، و او بحمد الله ما نيستيم و غير ماست.].

[15] [كار خدا را نسبت به برادرت چگونه ديدي؟ فرمود: خداوند شهادت را در سرنوشت آنها مقرر فرموده بود و آنان به قتلگاه خويش پيوستند، و به زودي خداوند ميان تو و آنان جمع كند. پس بنگر كه پيروزي از آن كيست؟ مادرت به عزايت بنشيند اي پسر مرجانه!... پس ابن زياد به خشم آمد و برافروخت...].

[16] [ابن زياد گفت: تو كه هستي؟ فرمود: من علي بن الحسين ام. گفت: مگر علي بن الحسين را خدا نكشت؟ حضرت فرمود: برادري داشتم به نام علي كه مردم او را كشتند. ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كشت. حضرت فرمود: البته خداوند جانها را به هنگام مردن مي ستاند... ابن زياد خشم گرفت و گفت: بر پاسخ من جرأت مي كني و هنوز توان رد بر مرا داري؟ او را ببريد و گردنش را بزنيد.].

[17] [پيرانشان بهترين پيرانند، و جوانانشان...].